دلم میخواهد حرف بزنم یا بنویسم، اما تا شروع میکنم حوصله خودش را خیزکشان و شیرجهن از طبقهی پنجمام به بیرون پرت میکند. مشکل از کجاست؟ شرایط زندگیام؟ تصورم از خودم؟ تکراری دانستن محتوا یا شیوا ندانستن نثر نوشتهها و راحت نبودنم با کلمات؟ هرچه که هست صدها پیشنویس روی دستم گذاشته، تشکیل شده تنها از یک یا چند کلمه که فقط برای خودم دارای معنی هستند. نیاز به ارتباط برقرار کردن دارم اما ارتباط را اتلافگر بزرگ زمان میبینم. روز به روز به تعداد تناقضها افزوده و از تعداد جوابهای قطعی کاسته میشود. شبیه همیشه، بیرون از روابط انسانیام.
درباره این سایت