یکی از شبکهها داشت فیلم اسپانیایی Fermat's Room رو نشون میداد که یه جا یه دیالوگ خیلی خوب داشت. یکیشون میگه: وقتی از مردم میپرسن بزرگترین آرزوتون چیه یا میگن پرواز، یا نامرئیشدن، ازین چیزها. کسی نمیگه مثلا حل بزرگترین مسئله ریاضی!
یکیشون میگه منم پرواز رو ترجیح میدم، البته اگه قرار باشه همه بتونن پرواز کنن دیگه لطفی نداره. اون یکی میگه من نامرئیشدن رو انتخاب میکنم. اون یکی میگه میخوای چیکار؟ فقط کسی میخواد نامرئی شه که قصد انجام کارهای شرورانه داره!
جالبه که همشون که تو اون اتاق هستن یه جورایی استعداد ریاضی دارن، ولی هیچکدوم آرزوشون حل مسائل ریاضی نیست.
نکته اصلی همونجا بود که گفت اگه همه بتونن پرواز کنن دیگه آرزوی اولمون پرواز نمیشه. در واقع هدف اصلی ما پرواز نیست، هدفمون انجام کاریه که بقیه نتونن. پرواز بهانهست. (اصولا در جریان هر ارتقایی که در حرکت بدن ما رخ میده، مقدار هشیاری و دقت و مهارتی که لازمه تا اتفاقی برامون نیفته بیشتر میشه. شما تا وقتی نشستی اتفاقی برات نمیافته، ولی به محض اینکه شروع کنی به راه رفتن، انواع و اقسام خطرات در کمینته، از افتادن، از برخورد با اشیاء یا دیگران، و از همه مهمتر: خستگی. وقتی این راه رفتن رو تبدیل میکنیم به دویدن، همه اون مراقبتها و آسیبهای احتمالی چند برابر میشه. حالا تصور کنید پرواز چقدر مهارت و مراقبت میخواد. پس معقولتره که انسان تواناییش رو صرف ساخت ماشین و کامپیوتری بکنه که بتونه کار پرواز رو براش بهتر از مغز و بدنش انجام بده. یعنی همین چیزی که همین الان داره انجام میشه. اگه واقعا هدف پرواز راحت بود، بهش رسیدیم).
اما مسئله اینجاست که عموما حل مسائل ریاضی چیزی نیست که بقیه انسانها نتونن انجام بدن. انسانها میرن به مدرسهها و دانشگاهها و یه سری کتاب میخونن و شروع میکنن به حل مسئله. اصلا همینکه علوم مهندسی انقدر پیشرفت کرده و داره میکنه معنیش اینه که عده زیادی مسائل ریاضی رو حل کردن، و دارن میکنن. چرا ما آرزو داریم کاری رو انجام بدیم که بقیه نمیتونن؟ میل برتریجویی داریم؟
فرض کنیم یه غول چراغ جادو وجود داشت که حاضر بود این آرزوها رو برآورده کنه، اما به شرطی که یکی رو منوط به دیگری کنه. مثلا بگه قدرت پرواز رو بت میدم به شرطی که دیده نشی! یا قدرت نامرئیشدن رو بت میدم به شرطی که فقط در ارتفاعات بالا ازش استفاده کنی! (یعنی جاهایی که انسانها زندگی نمیکنند) آیا باز هم برامون جذابیتی داشت؟ شاید دفعه اول لذت جالبی ایجاد میکرد اما بعدش حتی آزاردهنده هم میشد. حتی توی فیلمهای تخیلی هم، سوپرمن و بتمنها نمیتونن تا مدت طولانی قدرت خودشون رو پنهان کنن، و بالاخره یه جوری خودشونو لو میدن. چه برسه در دنیای واقعی.
اصل قضیه اینه که ما میخوایم دیده بشیم، و تحسین بشیم، اما فقط وقتی که موضوع درباره نقاط قوت ماست. نامرئی بودن ضعفهای ما رو پنهان میکنه. پس ما دوست نداریم خود واقعی و تمام عیارمون شناخته بشه. ما دوست داریم تواناییهامون مورد توجه همگانی قرار بگیره، و ضعف و ناتوانی و قصوراتمون رو هیچکس نبینه. این دقیقا چیزی نیست که بچهها میخوان؟
خیلی ترسناکه که آدم با تحلیل آرزوهای خودش به این نتیجه برسه که همچنان یه بچهست. انگار وارد اتاقی بشی که یک آینه بزرگ داره، و وقتی جلوش قرار میگیری، تصویر یک بچه رو ببینی.
به هرحال ما برای اینکه بفهمیم کی هستیم، باید ببینیم داریم چی میخوایم.
درباره این سایت